وبلاگ دانشجویان آیتی 89

وبلاگ دانشجویان آیتی 89
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان وبلاگ آیتی 89 و آدرس itsmn89.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






و براى نماز ايستاد، در اين حال رهگذرى که از آنجا مي ‏گذشت، شيخ را شناخت،

پيش آمد و سلام کرد.

شيخ قبل از نماز خواندن جواب سلام را داد و گفت:

اى بنده خدا من مي ‏دانم که ساعت مرگ من فرار رسيده و در حال نماز زمين

مرا مى بلعد!!! تو اينجا بنشين و پس از مرگ من الاغ و عصاى مرا بردار

و برو به شهر به منزل من خبر بده و بگو شيخ به زمين فرو رفت

و ليکن چون قدرت و جرات ديدن عزرائيل را ندارى چشمانت را بر هم بگذار

و پس از خواندن هفتاد مرتبه قل هو الله احد مجددا چشم هايت را باز کن

و آن وقت الاغ و عصاى مرا بردار و برو !!!

مرد با شنيدن اين حرف از شيخ بهايى با ترس و لرز به روى زمين نشست

و چشمان خود را بر هم نهاد و شيخ هم عمامه خود را در محل نماز به جاى گذاشته،

فوراً به پشت ديوارى رفت و از آنجا به کوچه ‏اى گريخت و مخفيانه خود را به خانه خويش

رسانيده و به افراد خانواده خود گفت:

امروز هر کس سراغ مرا گرفت بگوئيد به مصلا رفته و برنگشته ، فردا صبح زود هم

من مخفيانه مي روم پيش شاه و قصدى دارم که بعداً معلوم مي شود...

شيخ بهايى فردا صبح قبل از طلوع آفتاب به دربار رفت و چون از نزديکان شاه بود،

هنگام بيدار شدن شاه اجازه حضور خواست و چون به خدمت پادشاه رسيد عرض کرد:

اعليحضرت، مي خواهم کوتاهى عقل بعضى از مردم و شهادت آنها را فقط به سبب

ديدن يک موضوع، به شاه نشان دهم و ببينيد مردم چگونه عقل خود را از دست مي دهند

و مطلب را به خودشان اشتباه مي فهمانند ؟!!

شاه عباس با تعجب پرسيد: ماجرا چيست؟

شيخ بهايى گفت:

من ديروز به رهگذرى گفتم که چشمت را هم بگذار که زمين مرا خواهد بلعيد

و چون چشم بر هم نهاد من خود را مخفى ساخته و به خانه رفتم و از آن ساعت

تا به حال غير از افراد خانواده ام، کسى مرا نديده و فقط عمامه خود را با عصا و

الاغ در محل مصلى گذاشتم، ولى از ديروز بعدازظهر تا به حال در شهر شايع شده

که من به زمين فرو رفتم و اين قدر اين حرف تکرار شده که هر کس مي گويد

من خودم ديدم که شيخ بهايى به زمين فرو رفت!!!

حالا اجازه فرماييد شهود حاضر شوند! به دستور شاه مردم در ميدان شاه

و مسجد شاه و عمارت‏هاى عالى قاپو و تالارها و عمارت مطبخ و عمارت گنبد

و غيره جمع شدند، جمعيت به قدرى بود که راه عبور بسته شد،

لذا از طرف رئيس تشريفات امر شد که از هر محلى يک نفر شخص متدين و فاضل

و مسن و عادل براى شهادت تعيين کنند تا به نمايندگى مردم آن محل به حضور شاه

بيايد و درباره فقدان شيخ بهايى شهادت بدهند...

بدين ترتيب ?? نفر شخص معتمد و واجد شرايط از ?? محله ي آن زمان اصفهان

تعيين شدند و چون به حضور شاه رسيدند ، هر کدام به ترتيب گفتند :

به چشم خود ديدم که چگونه زمين شيخ را بلعيد!

ديگرى گفت: خيلى وحشتناک بود ناگهان زمين دهان باز کرد و شيخ را مثل

يک لقمه غذا در خود فرو برد.

سومى گفت: به تاج شاه قسم که ديدم چگونه شيخ التماس مي کرد

و به درگاه خدا گريه و زاري مي نمود.

چهارمى ‏گفت: خدا را شاهد مي گيرم که ديدم شيخ تا کمر در خاک فرو رفته بود

و چشمانش از شدت فشارى که بر سينه ‏اش وارد مي آمد

از کاسه سر بيرون زده بود!!!

به همين ترتيب هر يک از آن هفده نفر شهادت دادند.

شاه با حيرت و تعجب به سخنان آنها گوش مي کرد و عاقبت شاه آنها را

مرخص کرد و خطاب به آنها گفت :

برويد و مجلس عزا و ترحيم هم لازم نيست زيرا معلوم مي شود

شيخ بهايى گناهکار بوده است!

وقتى مردم و شاهدان عينى رفتند، شيخ مجدداً به حضور شاه رسيد و گفت:

قبله ي عالم! عقل و شعور مردم را ديديد؟

شاه گفت: آرى، ولى مقصودت از اين بازى چه بود؟

شيخ عرض کرد: به من فرموديد، قاضى القضات شوم.

شاه گفت:

بله ولى اين موضوع چه ارتباطي به آن دارد؟

شيخ گفت:

من چگونه مي توانم قاضى القضات شوم با اينکه مي دانم مردم هر شهادتى بدهند

معلوم نيست که درست باشد، آن وقت حق گناهکاران يا بى گناهان را به گردن بگيرم.

اما اگر امر مي فرماييد ناچار به اطاعتم !

شاه عباس گفت:

چون مقام علمى تو را به ديده ي احترام نگاه کرده و مي کنم لازم نيست به قضاوت بپردازى،

همان بهتر که به کار فرهنگ مشغول باشى
 !!!


[ دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, ] [ 18:5 ] [ ]

درباره وبلاگ

جمع خودمونیه بچه های آی تی
آرشیو مطالب
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 209
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 209
بازدید ماه : 213
بازدید کل : 2254
تعداد مطالب : 80
تعداد نظرات : 564
تعداد آنلاین : 1